رزرز، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

رز

جشن تولد یکسالگی

گل رز زندگی ما  بلاخره روز جشن تولدت رسید ! چقدر روزها سریع می گذرد !! تقریبا دو هفته کاملا درگیرش بودم و نگران  کی ها رو دعوت کنم ؟ چی درست کنم ؟ لباس تو چی باشه ؟ واکسن زدی تب نکنی یه وقت !!!! حالت خوب باشه ! سر حال باشی ! خوب بخوابی !!! وای ولی خدا رو شکر دخترکم تو خیلی خوب بودی فقط یکم متعجب از این همه آدم تو خونه !!! تا لحظه آخر داشتم کار می کردم برای تزئین تم تولدت تم هلو کیتی گرفتم ، میخواستم دامن توتو بپوشی که نپوشیدی چون تورش اذیتت می کرد ! مامی و پدر از همه زودتر اومدن و تو هنوز خواب بودی کیک تولدت را به شیرین سفارش دادیم قرار بود شکل هلو کیتی روش باشه ولی خوب درستش نکردن و من و بابایی ناراح...
31 مرداد 1391

واکسن یکسالگی

عزیزکم  دیروز 17 مرداد 1391 رفتیم واکسن یکسالگی زدیم  سه روز زودتر زدیم  چون میخواهیم بریم مسافرت ! گفتم عوارضش( که تب و دونه ) هست اگه بشه هیمینجا باشیم  صیح با مامی جون و پدر و خودم رفتیم پاستور که چون ماه رمضان  است ساعت 9 نشده بود هنوز باز نکرده بودن !!! یکم تو باغش قدم زدیم شما کلییییییییی متعجب بودی! ساعت 9:15 خانم آمد من نگران بودم که شما گریه نکنی ولی اینقدر خانم بودی ! تازه نگاه کردی که خانمه سورنگ را کرد تو دستت ولی هیچی نگفتی ! قربونت برم من خوشگلکم  هه هههه وقتی خانمه چسب چسبوند روی جای واکسن تو اول نگاه کردی بعد کندیش ! دوباره چسبود ولی دوباره با یک غر اعتراض آمیز کن...
18 مرداد 1391

حرف های مامی و رز (2)خاطرات زایمان

خوشگلکم  عزیز مامی! الان دلم گرفته نمی دونم چرا ، دلم خواست برای تو بنویسم برای تو که ناز من هستی. الان دقیقا 11 ماهو 28 روزته،  و هی داریم به روز تولدت نزدیک تر می شویم . دقیقا حال و هوای چهارشنبه پارسال رو یادمه ، نه چیزی می تونستم بخورم و نه حرفی فقط دوست داشتم گریه کنم ! دلم میخواست طبیعی بیای بغلم ولی خب نشد عزیزم . 40 هفته و 3 روز گذشته و تو تو دل من تو یه جای گرم و نرم و حتما تنگ جا خوش کرده بودی خوشگلکم ! پدرم شب اومده بود پش ما من دلم گرفته بود ای خدا ! حس عجیبی بود خیلی عجیب ! مثل همیشه پدر کلی حرف برای گفتن داشت عاشقش هستم ! بابا هم میخواست منو حال و هوامو عوض کنه با هام شوخی م...
18 مرداد 1391

حرف های مامی و رز (1)

سلام عزیزم داری خیلی بزرگ می شی الان که دارم اینو می نویسم دقیقا 11 ماه و 25 روزته ! عزیزم هر روز که می بینمت دلم می خواد فشارت بدم بوست کنم یه عالمه ! نمی دونستم که احساس مادری این قدر خوبه ! این قدر به آدم انگیزه می ده ! عاشق حرف زدنت هایت هستم وای عزیزم کاش می شد تمام لحظات با تو بودن را ثبت می کردم ! کاش می تونستم از هر لحظه ات استفاده می کردم ! هر روز که می گذرد تو یه مهارت جدید بدست میاوری ! روز جمعه 13 مرداد تو توانستی خودت بلند شی و بایستی !!!! البته بعدش شیطونی بکنی ! تمام لباس های توی کشویت را بیرون بریزی ! همون روز نانی که دستت بود را بردی دم دهن عروسکت !!! عاشق این حرکت بودم ! یعنی ...
15 مرداد 1391

مواظب خودت باش !

عزیزم  عشقم ! من به خاطر یک عمل باید یه شب تورو تنها بزارم ! می ترسم خیلی ! برای تو نگرانم ، من چطوری بدون نفس تو خوابم ببره !!!!!!!!!! عزیزم قوی باش و مواظب خودت باش  خیلی دوستت دارم خیلی ! خدایا ...
4 مرداد 1391

یازده ماه گذشت !

خدایا من چطوری تورو  شکر کنم ! خدایا چطوری من قدر نعمت های تور بدونم ! خدایا کافیه اگه فقط تورو روزی هزار بار شکر کنم ! یا همیشه به فکر تو باشم ؟ خدایا نیازمند تو ام ، خدایا میشه سرم را روی زانو هایت بگذارم و های های گریه کنم ؟ خدایا میشه دستتو روی سرم بکشی ، خدایا میشه به من بگی که همیشه با من هستی ، مواظب ما هستی ، ما را راهنمایی می کنی ، ما رو ترک نمی کنی ! خدایا من بنده گناهکار تو ام ، تو من را ببخش !تو بزرگی ! تو بی نیازی ، ولی من سخت نیازمند تو ام ! خدایا یه فرشته ات پیش ماست ! یه فرشته پاک و معصوم ! یه فرشته ناز و خواستی ! یه فرشته که الان یازده ماه همراه ماست ! یه فرشته که من با خنده هاش هیچ غمی در ...
2 مرداد 1391

تولد هامون

عشق من ! گل من الان دوباره خیلی وقته من چیزی ننوشتم ، برای همین نمی دونم از کجا شروع کنم !! همین اول که نم یدونم خل شدم یا نه ! ولی نم یتونم ازت دور باشم دیگه ! چرا اینقدر داره زود میگذره خدایا !!! چرا من نمی تونم هر لحظه با عسلم باشم!!!!!!! چرا داری اینقدر زود بزرگ می شی !!! ای بابا چقدر غر زدم !!! 5 شنبه تولد پسر عمه ات بود هامون !به تو خیلی خوش گذشت اینم عکسش ! دامون پسر عمه بزرگت هم تنبک می زد تو هم خودتو تکون می دادی ! خیلی جالب بود ! ایینم عکس سه تایی :   ...
2 مرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رز می باشد